احسان محمدی فاضل : امروز قبرهایی رو دیدم که روز و ماه و سال تولدم به تاریخ 2500 ساله روی آنها حک شده بود. برق از مردمک چشمم پرید، روزی که مادرم از درد انتظار آمد من به خود خنج میزد و پدرم نگران از حال هردومان لرزش پا گرفته بود، عده ای در چند فرسخی مویه کنان بر شانه های او تلقین می خواندند. آن روز برای من و او شروع یک راه بود...چه زود دیر می شود، کاش اولش بود...نمیدانم برای من یا برای او...اما اول او از آنچه که در آینه می بینم بر من نزدیکتر است. حال و هویم ماه و پلنگ است. قهوه تلخ طلب دارد و بوی جنگل و چوب