احسان محمدی فاضل: شاید خیلی ها ندانند که «چای» واژهای چینی است که در شمال هندوستان به کار میرود و تقریباً با همان تلفظ وارد زبان فارسی شدهاست. نام این گیاه در گویش چینی جنوبی چای و در گویش چینی شمالی به صورت تِی تلفظ میشد و هردو تلفظی از یک واژه یگانه در چینی قدیم هستند.
احسان محمدی فاضل: شاید خیلی ها ندانند که «چای» واژهای چینی است که در شمال هندوستان به کار میرود و تقریباً با همان تلفظ وارد زبان فارسی شدهاست. نام این گیاه در گویش چینی جنوبی چای و در گویش چینی شمالی به صورت تِی تلفظ میشد و هردو تلفظی از یک واژه یگانه در چینی قدیم هستند.
سفر به سیلان سرزمین چای و نوشیدن یک فنجان از این نوشیدنی کنار بوته های معطرش یکی از اتفاقاتی است که می تواند برای هرکسی لذتبخش باشد. آنچه می خوانید سفری با قطار به این سرزمین است که کمتر خبری از آن می شنویم.
سریلانکا جزیرهای است در اقیانوس هند و حدود 20 کیلومتری جنوب کشور هند. نام قدیمی آن سیلان بوده. پایتخت سیاسی آن سری جایاواردنپورا کوته و پایتخت تجاریاش شهر کلمبو است. این کشور از مستعمرات بریتانیا بوده و 68 سال قبل به استقلال رسید.
جمعیت سریلانکا کشور حدود 21 میلیون نفر است. زبانهای رسمی آن سینهالی و تامیل و واحد رایج پول آن روپیه سریلانکا است. ۷۵ درصد از مردم این کشور از قوم سینهالی هستند که قومی است آریایی که از شمال هند به سریلانکا آمده است.
چای، قهوه، گائوچو، و نارگیل از صنایع مهم این کشور است که در منطقه آسیا وضعیت مناسبی را دارد. صنعت گردشگری سریلانکا با توجه به طبیعت بکر آن مورد توجه مردم دنیا است. با اینکه این کشور از لحاظ صنعتی رشد چندانی ندارد اما بسیاری از گردشگران علاقمند سفر به این محل می باشند. مجله معتبر "گردشگران بین المللی" در این شماره خود سفرنامه گردشگری را منتشر کرده که برای چند دقیقه حس سفر را در ما زنده خواهد کرد.
سفر با قطار معمولاً از بناهای تاریخی شروع می شود و دژ کلمبو به شکل جذابی به عنوان یکی از ایستگاه های راه آهن به سبک دوره استعماری شناخته می شود. اگرچه نمای بیرونی ژست ایستگاه های عصر مدرن را ندارد اما داخل ایستگاه همانند یک تابلوی نقاشی با نرده های جلا داده شده، ستون های آهنی تزئین شده و ... است.
در شلوغی صبح، ایستگاه مرکزی باورنکردنی است، تعداد بیشمار مسافر و از آن جالب تر گاوهایی هستند که در محوطه ایستگاه و ریل قرار گرفته اند و افرادی هم آنها را همراهی می کردند. مامور راه آهن را دیدم به طرفش رفتم پیش از آنکه من حتی دهانم را باز کنم دقیقا می دانستند که چه می خواهم.
- آقا ! قطار کندی؟
- این سکو. ده دقیقه دیگه!
ما که چاره ای نداشتیم منتظر ماندیم! نیم ساعت بعد در یک واگن قدیمی دوست داشتنی از میان دشت ها با صدای زیاد با این قطار قدیمی عبور می کردیم و از منظره درختان پاپایا، موز و نارگیل لذت می بردیم.
در کنار من در یک خانواده هندی نشسته بودند، به همراه نامادری و پرستار بچه. پشت سرم یک زن و شوهر اهل اسلوونی بودند که دختری داشتند که نمی خواست کتابش را بخواند. چه کسی می توانست او را سرزنش کند؟ چیزهای جذابتری وجود داشت که از پنجره قطار به آنها نگاه کند.
قطار شروع به بالا رفتن کرد، گویی لحاف های مزرعه های شالیکاری را به هم کوک می زد، مردم راه خود به سوی مدرسه یا بازار را از همین مسیر عبور قطار پیدا می کردند. سپس نوبت تونل ها شد، همان میراث مهندسین راه آهن بریتانیای استعماری که مجبور بودند با کوه ها دست و پنجه نرم کنند.
به تدریج به جایی رسیدیم که پیچک ها، تیرک های برق را خفه کرده بودند و جنگل های انبوه سایبانی را تشکیل دادند که مانع نفوذ نور خورشید می شد. هر از چندگاهی شاخ و برگ ها از هم جدا می شدند تا از سویی گاهی اجازه دیدن قله های سربرافراشته را دهند و از سوی دیگر موجب خواب آلودگی و منگی می شدند.
هر چند، سریلانکا اولین مکانی نیست که شما را به یاد سفر های ریلی بیاندازد. همسایه اش هند گوی سبقت را در این مورد دزدیده است. حدود 200 سال پیش زمانی که بریتانیا در نهایت امنیت سیلان را برقرار کرد، در ادامه به ساخت یکی از دیدنی ترین و جذاب ترین شبکه های ریلی جهان پرداخت و شهرها را به جنگل های انبوه و مزارع چای را به استراحتگاه های ساحلی متصل کرد. همه آن اقدامات امروز سفرهای باور نکردنی می سازند. بهتر هم می شود، زیرا دولت به تازگی از قطار های مدرن تر رو نمایی کرده و با توسعه زیرساخت های رایانه ای، صندلی ها قابل رزرو کردن شده اند.
برنامه ام این بود که با قطار به هرجای ممکن سفر کنم. ولی حتی در قرن بیست و یکم هم، سریلانکا هنوز مکان هایی دارد که قطار به آنجا نمی رسد. خودرویی با راننده اجاره کردم، هر چند در مسیر رسیدن کندی ترافیک زیادی داشت اما شهر تپه ای کندی که گویی در گودالی در بین تپه ها و کنار یک دریاچه قرارگرفته بود، جنگل های انبوه و خیابان های پر از مغازه اش دنیای دیگری بود.
آخرین قلعه شاهان سریلانکا که تا سال 1815 تسلیم بریتانیا نشده بودند، هنوز هم یادبودی از آنها دیده می شد. من و راهنمای سفرم برای رسیدن به قبرستان اولین استعمارگران بریتانیایی که بالای تپه بود بالا رفتیم. در آنجا افراد معروفی آرمیده اند نظیر جان اسپاتیس وود رابرتسون که توسط یک فیل کشته شد، و کاپیتان جیمز مک گلاشان، جانباز نبرد واترلو که پس از یک پیاده روی طولانی در باران فوت کرد و پایان زندگی خود را "با صبر و شکیبایی مردانه» پذیرفت.
در خارج منطقه کندی باغ گیاه شناسی جالبی که توسط انگلیسی ها در سال 1821 تاسیس شده بود تا تحقیق کنند که چه گیاهی بهتر از همه در قلمرو جدیدشان رشد می کند. فهرست عظیمی از درختان سراسر دنیا (نخل، بامبو، درختان سخت چوب، کاج) وجود دارد و همچنین اولین بوته چای کشور نیز هست که هنوز هم به خوبی بار می دهد.
پس از چند روز، من به ایستگاه راه آهن کندی که مملو از صدای پرندگان بود بازگشتم، و از زمان سفرم به سرزمین چای مطلع شوم. این بار قطارم یکی از انواع قطارهای آبی جدید بود (قطارهای سنتی قرمز زنگ زده هستند). قطارهای درجه یک دارای تهویه هوا، پر از گردشگر و مجهز به نمایشگر ویدئویی بودند، هر چند که این نمایشگرها هیچ تطابقی با نمایش طبیعت بیرون نداشتند.
پنج ساعت پس از خروج ازکندی، به شهر کوهستانی هپوتیل رسید. همانطور که ولع نوشیدن یک فنجان چای حسابی را داشتم، راهنمای سفرم را پیدا کردم که 500 متر بالاتر منتظرم بود تا مرا به چایخانه ای در نوک دنیا ببرد. لیپتونز سیت جایی بود که مرد با نفوذ صنعت چای، سر توماس لیپتون متولد شهر گلاسگو، عادت داشت به آنجا بیاید و امپراطوری خود را بررسی کند.
شما هنوز هم می توانید در کارخانه اصلی چای در نزدیکی دمباتن به گشت و گذار بپردازید، و کارگران را نظاره کنید که در حال گپ صبحگاهی هستند. در لیپتونز سیت، آن چایخانه بی ادعا خوراک های سبک هم داشت (نان محلی روتی، پیراشکی گوشت، سیب زمینی تند، خاگینه گوشت و عدس) و من همانطور که به آرامی از آنها می خوردم از منظره ای با شکوه نیز لذت می بردم: در پشت سرم تپه های غلتان که در نوارهایی از چای معطر نارنجی پیچیده شده بودند، در پیش رویم یقه باز و نمایان جنگل و مزارع فلفل و در زیر پایم فرسنگ ها دشت مه آلود وجود داشت. زمان صرف چای تمام شد و این پایان چهار روز گردشم در ارتفاعات بود.
هیچ قطاری ارتفاعات را به ساحل متصل نمی کرد در مسیری زیگ زاگ به سمت پایین حرکت کردیم. هنگام دور زدن در پارک ملی یالا، مجبور شدیم به خاطر فیلی که وسط جاده ایستاده بود در کنار تابلوی "به حیوانات غذا ندهید" توقف کنیم.
حالا به کنار دریا بازگشته بودیم و خود را به ایستگاه قطار رساندیم و به تکه ای از تاریخ استعماری 400 ساله گام نهادم، که نام آن در لیست یونسکو ذکر شده و درون قلعه ای عظیم در یک شبه جزیره محفوظ است. همانطور که بین آن دیوارها پرسه میزدم عمارت های قدیمی هلندی و پرتغالی و خانه ها و کلیساهای بازرگانان را یافتم که بسیاری از آنها دوباره به عنوان مسافرخانه و مغازه های فروش سنگ های نیمه قیمتی و ابریشم های رنگ شده به کار گرفته شده بودند. همچنین با یک میراث بریتانیایی رو به رو شدم که به وضوح یکی از دیدنی ترین زمین های کریکت دنیا بود. هنوز هم مسابقه هایی اینجا برگزار می شود.
در آخر هر روز سفر ریلی ام، راهنمای سفرم، من را دائماٌ به ویلاها و هتل های کوچک برده است. در گاله، من توانستم به مدت دو شب در مجلل ترین هتلی که در طول سفرم داشتم به استراحت بپردازم: اقامتگاهی سلطنتی از ساختمان های زیبا و به سبک دوران استعماری و در بین ساحل و مزارع برنج، باغ های جوز هندی، دارچین و گل یاسمن قرار داشت.
زمان تکمیل دایره این جزیره بود، برای پایان سفرم مجدد به کلمبو برگشتم، سوار قطار درجه دو شدم. هر چه به کلمبو نزدیکتر می شدیم ساحل شلوغ تر می شد. تعداد زیادی دستفروش در قطار بودند من چند پیراشکی خریدم و بلافاصله سر و کله یک فلاسک چای سیلان پیدا شد. سفر ریلی فوق العاده من اینگونه پایان یافت که من هنگام غروب در کنار پنجره نشسته بودم و ساحل درست آن طرف آرنجم که کنار پنجره بود می درخشید.